وقتی که غزلواره ی موهات حیاتیست
وقتی لب و اطراف دهانت شکلاتیست
بوسیدن و بوئیدن لب های قشنگت
آه...آرزوی من ِساده ی دهاتی ست
شب بی غزل احساس تو را کم دارد
سینه تنگ آمده انگار هوا دم دارد
دلواپس تنهایی شب های تو هستم
دیگر جگرم سوخت غمت سم دارد
مثل یعقوبم وهرشب چشم من نم دارد
شده آوار دلم انگار که صد بم دارد
...
آخرم ورد زبان و حرف مردم شده ام
لابلای فال حافظ همه شب گم شده ام؛
خبرآمد کسی برعشق تو فاعل شده است
خبرآمد نیمه ی گم شده کامل شده است
خبر آمد دزدی از پنجره داخل شده است
به لبان شکلاتیت شبی واصل شده است
شدم یک کافر منفور و از آسمان هفتم
ابرهای عذاب بر سرم نازل شده است
...
قصه ی چشم مراغربت سیل میفهمد
حالِ دستان مرا طناب و ریل میفهمد
سرگیجه و درد و منگی و ... مرگ
تلخی عشق مرا زهرِ رتیل میفهمد
( دلخون)
نظرات شما عزیزان:
zahra 
ساعت19:15---29 تير 1392
سردم شده است از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب هر روزم
تو شعر مرا ببوش سرما نخوری
من دکمه این قافیه را می دوزم
پاییز 
ساعت18:22---21 تير 1392
Mohsen 
ساعت21:49---17 تير 1392
کوچه های قدیمی را باریک می ساختند تا آدم ها به هم نزدیک تر شوند، حتی در یک گذر . . .
اکنون چقدر آواره ایم در این همه خیابان پهن !
Mohsen 
ساعت21:47---17 تير 1392